عصر شکارگری و باورهای دینی
چند وقت پیش که سایت تریبون فمنیستی ایران فراخوانی داده بود و سوالاتی مطرح کرده بود، من ناچار شدم در پاسخ به سوال اول تعریف خودم را از عشق بیان کنم. و چون برخی دیگر از پاسخ دهندگان بین انواع عشق الهی و زمینی تفکیک کرده بودند، من هم نظر خودم را در مورد آن نوع عاطفه ای که عشق الهی می نامندش نوشتم. من نوشتم: ظاهرآ مردمان قدیم هر حالت روحی – روانی غیر متعارف ولی مثبتی را الهی می دانستند و به نوعی به خدا نسبت می دادند. آنگاه به روایتی که در مورد پیامبر نقل می کنند اشاره کردم. وقتی پیامبر به مدت چند هفته به خارج از مکه می رفت و در غاری منزوی می شد، نقل است که مردم مکه – که این عادت عجیب پیامبر را می دیدند - می گفتند محمد به خدای خود عشق می ورزد. اما چند قرن بعد یکی از روحانیون بزرگ فرهنگ ما ( شیخ ابوسعید ابوالخیر ) از این حالت پیامبر با تعبیر " ذوق نفی " یاد کرد. یعنی ذوق و اشتیاقی در درون فرد برای نفی هر چه پیرامون وی وجود دارد. (1) این تعبیر پیش از آنکه زبان دینی را به کار برده باشد، بیشتر روانشناسانه ست. و به هر حال اسطوره زدایی شده است. اما من نمی خواهم اینجا در مورد مصادیق دیگر اسطوره زدایی صوفیه و علت آن ( اینکه چرا آنها قادر به این کار بوده اند ) بحث کنم.
اخیرآ کتاب " خدایان و آدمیان " قسمت " عصر شکارگری " را مطالعه می کردم که متوجه شدم برداشت من از نظر مورخین تاریخ ادیان صحیح بوده است. هنری پاکز Henry.B.Parkes نویسندهء مشهور کتاب بعد از توضیح اینکه بسیاری از آیین ها و عقاید دینی بشر ریشه در دورهء شکارگری او دارد ( که سی هزار سال به طول انجامیده است ) می نویسد:
< ... مذهب نه تنها محیط انسان، بلکه تجربیات روحی او را نیز برایش تفسیر و تبیین می کرد. انسان اولیه که از رمز و راز روح خود به اندازهء طبیعت هراسان بود، احتمالآ هر حالت احساسی نامتعارف را، خواه از حد طبیعی بالاتر یا پایین تر بود، ناشی از تآثیرات الهی می دانست. طبیبان قبیله معمولآ به حالت نشئه می افتادند و معتقد بودند در چنین حالتی با خدایان ارتباط می یابند! بسیاری از قبایل تصور می کردند مجانین و منحرفان جنسی باید دارای قدرت الهی باشند. > (2)
البته همانطور که در پاورقی به مناسبتی اشاره می کند، در دوره های بعدتر، انسان سخت گیرتر شد و هر حالت نامتعارفی را به خدا منسوب ندانست. بلکه بعضی را هم به شیطان و یا نیروهای ماوراء طبیعی منفی نسبت داد. اما به هر حال از نظر اجداد ما از چند ده هزار سال پیش تا کنون، حالت های نامتعارف به نیروهای مافوق طبیعی نسبت داده می شود. پارکز در ادامه توضیحاتی می دهد که گمان می کنم باید آنها را تبارشناسی عرفان یا سلوک عرفانی در تاریخ بشر قلمداد کرد:
< به علاوه انسان ها در اکثر جوامع برای پی بردن به انواع نامتعارف خودآگاهی روشهایی داشتند که می انگاشتند بدان وسیله می توانند با قدرت الهی وحدت یابند که عبارت بود از مصرف مواد مخدر و تمسک به محرک هایی نظیر رقص های تخدیر کننده و موسیقی.(3) سخنانی را که در چنین مواقعی از سر بیخودی اظهار می کردند گفته های خدا می شمردند و آن را فرامین الهی یا پیشگویی رویدادهای آینده تلقی می کردند. > (4)
نکتهء مهمی که در این جملات هست این است که بشر از دیرباز به ذومراتب بودن آگاهی اعتقاد داشته و با توسل به روش هایی سعی می کرده سطح خودآگاهی خود را تغییر دهد. یکی از این روش ها چنانکه پارکز اشاره می کند، همواره استفاده از مواد روان گردان یا مخدر بوده است. در چند قرن اخیر این اعتقاد رو به سستی گذاشته، به طوری که هر حالت غیر متعارفی را از اساس توهمی و از مقولهء اوهام و خرافات و اختلالات روانی محسوب می کنند. و گمان می کنند که آگاهی یک سطح دارد، و آن همین سطحی ست که همگان به طور متعارف از آن بهره مند هستند. اینکه چطور پس از پایان دورهء وسطی، بشر در خصوص مقولهء آگاهی تا این حد تنگ نظر و متصلب شد و چگونه این تنگ نظری و تصلب به تحولات پس از دوران روشنگری و انقلاب های علمی ارتباط دارد، موضوع بحث نیست. ( هرچند قابل بحث است. ) اما می خواهم اشاره کنم که در دهه های اخیر، مصرف مواد روان گردان – در عین اینکه مصرفشان را تآیید نمی کنم – نقش بزرگی در شکستن این تنگ نظری داشته است. من پیش از این در همین وبلاگ مطلبی با عنوان خلسه و سلوک عرفانی در عصر جدید منتشر کرده بودم که به بیان نقش مادهء مخدر LSD در به راه افتادن جنبش های عرفانی و شبه عرفانی عصر جدیدی در غرب و تعابیر دینی ای که مصرف کنندگان از این ماده، در مورد آن به کار برده اند، می پرداخت. گویا هیچ چیز به اندازهء این تخدیر کننده های قوی ذهن جزمی اندیش انسان غربی را در خصوص عرفان نرم و متعادل نمی کند. به هر حال این طور نیست که وصول به درجات نامتعارف آگاهی تنها از طریق مصرف این مواد – با عوارض وحشتناکشان – ممکن باشد. خود پارکز با استناد به تاریخ ادیان می نویسد:
< برخی از سرخپوستان آمریکای شمالی عقیده ای استوار به الهام الهی دارند. شرکت کنندگان در مراسم رقص های خورشید و آیین هایی که در آن عصارهء کاکتوس مصرف می شود، هدفشان این بود که در عالم رویا فرو روند و به تجربهء عرفانی بپردازند. در مورد اول این کار را با روزه گرفتن و تحلیل بردن قوای خود انجام می دادند و در مورد دوم با جویدن برگ گیاهی که خاصیت تخدیر کننده داشت... در ادیان برتر هنوز نوعی از تجربه را که به نیروی الهی منتسب است عرفانی می شمرند. انسان با غلبه بر خواهش های نفسانی و پرداختن به امور معنوی و فراغت از افکار دنیوی می تواند به صفا و آرامشی درونی دست یابد که او را با قدرتی روحانی و متعالی متحد سازد. این تجربه ایست عرفانی که بیشتر به همین شکل در ادیان برتر وجود دارد. ولی در دین اولیه هر حالت هیجانی شدید و غیر عادی به خدایان نسبت داده می شد و عرفانی به شمار می آمد. > (5)
پارکز معتقدست که با رشد ادیان وصول به سطوح برتر آگاهی ( و نه سطوح نازل آگاهی مثل رسیدن به حالت بیخودی جنسی که نوعی آگاهی گیاهی است و مرسوم هم بوده است ) مورد اهتمام خواص مومنین هر دینی قرار گرفت آن هم با روش های طبیعی و نه روش های مصنوعی همچون مصرف مواد مخدر. در تاریخ عرفان و تصوف ما هم مصرف کنندگان از این مواد، همواره مورد نکوهش و شماتت بزرگان عرفان و مشایخ صوفی قرار داشته اند.
------------------------------------------------------------------
1- اسرارالتوحید به کوشش شفیعی کدکنی، چاپ چهارم، صفحهء 302 بند یازده.
2- خدایان و آدمیان، هنری بمفورد پارکز، ترجمهء محمد بقایی ( ماکان )، نشر قصیده، چاپ اول صفحهء 40
3- در مورد استفاده از تآثیرات عالی موسیقی برای تحصیل و انتقال حالات عرفانی در سنت ادیان ابراهیمی می توانید به کتاب اول داوران از کتب تورات مراجعه کنید. در داستان بلند این کتاب به فراخور حوادث داستان، دست کم سه بار به دسته ای از انبیاء الهی اشاره می شود که با کمک آلات موسیقی حالت نبوت خود را به دیگران متقل می کرده اند. شائول و داوود از جمله کسانی بودند که به همین ترتیب " حالت نبوت " را تجربه کردند. همچنین گفتن ندارد که صوفیهء ما هم از تآثیر مثبت موسیقی در همین رابطه غافل نبوده اند. داستان انجذابات مولانا در اثر شنیدن الحان موسیقی و دیگر مشایخ صوفیه در این باب مشهور است.
4- همان صفحهء 40
5- همان صفحهء 40 پانوشت.
کلمات کلیدی :